حرفهایی را که نه نمی توان گفت
نه می توان گفت
باید به سکوت بخشید.
چه عذاب آور است
وقتی که باید
نگاهت را
در هزار صفحه
برای دیگران توضیح بدهی...
همیشه سبز می خشکد
همیشه ساده می بازد
همیشه لشکر اندوه به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق قفس با حجم کوچک بود
دریغا سهم من از عشق قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق ، برونم چهره ای دمسرد
ولی از عشق باختن را غرور من مرمت کرد
به جز از دوستت دارم ، حرفی نشد ز لب جاری
ولی غافل که تو خنجر درون آستین داری
طلوع اولین دیدار ، غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت ، حدیث پشت خنجر بود
سرانجام تو و عشقت ، حدیث پشت خنجر بود
|